800104

غرق شده در خود
Join me in my music channel: Odyssey Music
این مطلب نظر شخصی بنده است و عاری از ایراد و اشکال نیست، اگر در قسمتی از این مطلب دچار اشتباهی شده‌ام، لطفا با ارسال نظر من را آگاه کنید.

گمان می‌کنم همه ما در مقطعی از زندگیمان طرفدار یا fan یک شخصیت اینترنتی، سلبریتی و یا هنرپیشه و خواننده و از این قبیل‌ها بوده‌ایم و یا همین لحظه هستیم. نمی‌دانم متوجه این موضوع شده‌اید که ما طرفدارها، انوع و اقسام محتوا از شخصیت‌های محبوبمان دیده و شنیده‌ایم و با اینکه آن‌ها حتی از وجود ما خبری ندارند ولی برای ما این حس آشنایی و دوستی به دنبال دارد که انگار آن‌ها را می‌شناسیم و دوستشان هستیم.

از طرفی فکر می‌کنم در ذات ما آدم‌هاست که می‌خواهیم ته‌توی همه چیز را دربیاوریم و این کنجکاوی گاه به اشتباه منجر به ساخت معنی و مفهومی پشت جلوه‌ی آشکاری می‌شود که بعضی مواقع اصلا وجود ندارد. دوست داریم شخصیت‌های فیلم را به بازیگر آن ربط دهیم، دوست داریم شخصیت پشت پیام ناشناس را حدس بزنیم و یا می‌خواهیم بخش‌های ناشناخته افرادی که پشت توییت‌ها هستند را بدون آگاهی، خودمان کامل کنیم و به نظر من همین منجر به قدیس سازی پوچ و بیهوده می‌شود - و یا همانطور که در عنوان به طنز بیان کردم، آشناپنداری یا مَرَضِ الگوسازی.

یک لبه این چاقو خود ما هستیم و لبه دیگر آن رسانه‌های جمعی است که ما را وادار به این اتصال بین جلوه و شخص پشت جلوه می‌کنند. هنرپیشه‌ها، خواننده‌ها، فوتبالیست‌ها و همه افرادی که عمدتا در بخش سرگرمی هستند بیشتر در معرض این اتفاق هستند و شاید برایشان این حجم از طرفداری خوشایند باشد اما گاهی یک رفتار اشتباه آنها برخلاف عموم مردم زیر ذره‌بین می‌رود و نوع جدیدی از دادگاه‌های صحرایی شکل می‌گیرد - اما این بار به شکل توییت‌ها و پست‌ها - که در ادامه فرهنگ cancel culture را به دنبال دارد که بحث حساسی است و بیشتر وارد آن نمی‌شوم اما آن را درست نمی‌دانم.

این آشناپنداری منجر به این شده که ما تصور غلط و نه لزوما نادرستی از افراد داشته باشیم که در ادامه تبعات بدتری نیز دارد؛ برای مثال، نمی‌خواهیم فلان هنرپیشه در بهمان فیلم بازی کند و یا گوش دادن به فلان خواننده کار پسندیده‌ای محسوب نمی‌شود و طرد شدن آن فرد را دربر دارد. در صورتی که اگر هنرپیشه را صرفا هنرپیشه بدانیم یا خواننده را فقط خواننده، که قرار نیست موفقیت‌هایشان در زمینه‌های خاصی آنها را آدم بهتری نیز بکند، بحث‌های داغ کنونی هیچ‌گاه رخ نمی‌دهد. طرفداری و در مقابل آن نگاه خصمانه وجه مشترک زیادی باهم دارند که برای من در یک کلمه‌ی "ناآگاهی" خلاصه می‌شود. اگر شخصیت را از حرفه جدا کنیم، لزومی ندارد که یک فرد بعد از پرداخت جریمه و یا گذراندن زمان زندانش، از بقیه زندگی نیز محروم شود، لزومی ندارد امبر هرد، جانی دپ و کوین اسپیسی‌ از پروژه‌های فیلم اخراج شوند، لزومی ندارد که عکس رونالدو را از جلد بازی‌ها حذف کنیم و هیچ وقت قضاوتی شامل کسی نمی‌شود که نامجو و تتلو گوش می‌دهد. آنها را فقط در چارچوب حرفه‌شان ببینیم و بس.

+ پ.ن: جنبش‌هایی نظیر جنبش MeToo را حمایت می‌کنم ولی نقدی نیز بر آن دارم؛ به جای تشویق فرهنگ cancel culture و سلاخی آدم‌ها در فضای مجازی، به دخترها و حتی پسرها از کودکی یاد بدهیم که دربرابر ظلم و تجاوز و تبعیض، سکوت و چشم‌پوشی نکنند زیرا موضوع دیگر فقط درباره خودشان نیست و با امتناع کردن از پیگیری قانونی، در حق قربانیان بعدی اجحاف میکنند.

کوله پشتی سال جدید

۳۶۱ ـُـمین روزِ سال

فکر میکنم همگی سر عجیب بودن امسال هم‌رای باشیم. سالی بود که هیچکدوممون انتظارشو نداشتیم و فک کنم حتی اگه فیکشنی هم قبلا نوشته شده بود واسه این وضعیت الانمون، نمی‌تونستیم با شخصیتاش ارتباط برقرار کنیم. این سال واسه من برخلاف خیلیا که میگن بد بوده واسشون، باید بگم که واسه من نقاط عطف مثبتش بیشتر بوده تا منفیاش با اینکه منفیاش بزرگ‌تر و پرتاثیرتر بودن و سر همین دقیقا نمیتونم بگم که راضی نیستم از این سال (به جز آخراش) ولی به هر حال اگه از این حالت "اول شخص" بیام بیرون، سال خوبی نبوده واسه خیلی از آدما و خیلی چیزا پسرفت داشته. به هر تقدیر میتونم اسم امسال رو واسه خودم بذارم: Stepping Stone (سنگ بنا) و بیاین تا بگم چرا این اسمو انتخاب کردم و چیا توی کوله‌پشتیمه. موارد رو سعی میکنم به ترتیب کم اهمیت تا پراهمیت برم جلو.

landscape with flatiron

۳۵۸ ـُـمین روزِ سال

I have the same dream over and over. I wake up in the middle of the night drenched in sweat. I’ve been dreaming about dying slowly in pitch-blackness, but even after I wake up, the dream doesn’t end. This is the scariest part of the dream. I open my eyes, and my throat is absolutely dry. I go to the kitchen and open the refrigerator. Of course, I don’t have a refrigerator, so I ought to realize it’s a dream, but I still don’t notice. I’m thinking there’s something strange going on, but I open the door. Inside, the refrigerator is pitch-dark. The light’s out. I wonder if there’s been a power failure and stick my head inside. Hands shoot out from the darkness and grab me by the neck. Cold hands. Dead people’s hands. They’re incredibly strong and they start dragging me inside. I let out a huge scream, and this time I wake up for real. That’s my dream. It’s always the same. Always. Every little detail. And every time I have it, it’s just as scary as the last.

- after the quake, Haruki Murakami

Dedicated to Bad Writing

۳۴۳ ـُـمین روزِ سال

اوقاتی می‌گذرد از زمانی که اینگونه می‌نوشتم. نوشتن را این روزها سخت می‌دانم. کلمه‌ها و جمله‌ها از ذهنم می‌گذرند اما نمی‌توانم تصویرِ نهاییِ پازلِ کلمات را تجسم کنم و قطعاتش را کنار هم بگذارم تا کامل شود. دچار یبوست نوشتاری شده‌ام لابد. همین متنِ چندْ سطری‌ای هم که نوشته‌ام به صورت مکرر جاهایی از آن را خط زدم و جایگزین کلمات دیگری کردم که عمیقا از این کار اکراه دارم. به هر حال، روان و پویا نوشتن، اکنون آرزویی محال می‌نماید. چند جمله‌ای که بالا آورده‌ام، هرکدام دنیای خود را دارند بدون ارتباط معنادار و به خصوصی - به لباسی می‌ماند با وصله‌های بسیار.

سوای عدم وجود توانایی برای بسط جمله‌ها به هم، فکر کردن به تاثیر و چرایی نوشته هم مرا از اینکار باز می‌دارد. کلماتِ انسان‌هایی به مراتب لایق‌تر از من برای نوشتن، مدفون گورستان متونی است که تا به حال خوانده نشده است و یا در ذهنشان هنوز محبوس است. از طرفی با اینکه موعظه‌ی عده‌ای را در قالب کتاب و متن می‌خوانم، کمابیش منزجرم از اینکه خود مرتکب چنین خطایی شوم.

آسمان

۱۲۴ ـُـمین روزِ سال

دیگر افق برایمان معنای خاصی ندارد،
دیگر آسمان شوری بر نمی‌انگیزد،
برای ما موجودات بالدار،
برای ما که پرواز را فراموش کرده‌ایم.

ساعتا

۳۴ ـُـمین روزِ سال

ساعتا هم بعضی وقتا کاربردشون عوض میشه؛ از نشون دادن وقت روز تا چارنعل رفتن روی مغز.

جایی برای همیشه - سه نقطه

سینمای ناتمام

۱۷ ـُـمین روزِ سال

زندگی شده پر از تبلیغای خوب بین فیلمای اصغر فرهادی