Odyssey
It must be possible to swim in the ocean of the one you love without drowning.
It must be possible to swim without becoming water yourself.
But I keep swallowing what I thought was air.
I keep finding stones tied to my feet.
It must be possible to swim in the ocean of the one you love without drowning.
It must be possible to swim without becoming water yourself.
But I keep swallowing what I thought was air.
I keep finding stones tied to my feet.
اگر برای ابد هوای دیدن تو نیفتد از سر من چه کنم؟
هجوم زخم تو را نمیکِشد تن من، برای کشته شدن چه کنم؟
دلم همچون ابریست
که سالیان سال آبستن دردهاست
ولی امشب این ابر دیگر طاقتش طاق شده
همین رفتنت کافی بود
تا ببارد و ببارد و ببارد ...
پاییز پر از عاشقانههایی بود مملو از رنگ و نقش، پر از شعرهایی در وصف موهایت؛ من میخواندم: «طره را تاب مده تا ندهی بر بادم» و تو میخندیدی و شالت را به دست باد میدادی و من حسودی باد را میکردم که در میان موهایت غلت میزد. ولی پاییز امسال فقط سرد است، کر کننده؛ مخلوطی از صدای فریاد و خش خش برگهای پاییزی.
+ من از آن روز که در بند توام آزادم