باور کن
باور کن بهتر از ذهن من هم جایی برای زیستن هست.
+ Listen
ابرها به هم گره خوردهاند. باد شدیدی میوزد. دریا طوفانیست. حتی طبیعت نیز خود را برای عذاب آماده کرده است.
جاده ای از وسط کشتزار های سوخته راه خود را تا دریا باز کرده است. در کشتزارها عده ای را به صلیب کشیدهاند - انگار مترسکانی هستند برای پاسبانی از کشتزار.
نقابدارانی شیاطین را دسته به دسته، زنجیر بر گردن و دست و پا هدایت میکنند. بر پشت هر شیطانی که میایستد یا سعی در فرار دارد، تازیانه فرود میآید. تازیانهای از جنس آب!
ناگهان رعد و برقی آسمان را میشکافد. شیاطین از ترس جیغ میکشند. صدایی ناهنجار طنین انداز میشود. در همان هنگام باران شروع به باریدن میکند. نقابداران نیز از تماشای چنین صحنهای بیم دارند. شیاطین، سر به زیر گویی تقدیر خود را پذیرفتهاند اما اوضاع همیشه آن طور که انتظار می رفت، پیش نمیرود. باران همچون عذابی بر نقابداران نازل شد. نقابداران که فریاد میکشیدند در زیر باران سوختند! در همان حین آتش شیاطین زبانه کشید و شعلهور شد. گویی آسمان آتش میبارید. آری، بارانی از جنس آتش!