800104

غرق شده در خود
Join me in my music channel: Odyssey Music

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پرت نوشت» ثبت شده است

بی‌چهره

۴ ـُـمین روزِ سال

نگاه کردن به چشم‌هایم مرا می‌ترساند؛ انگار ناشناخته باشند و چیزی را از خودم مخفی کنند. چهره خود را هم دیگر نمی‌شناسم، این ترکیب چشم‌ها، بینی و دهان، حس میکنم هربار تغییر می‌کند. گاهی به رنگ دیگری است، گاهی به شکل دیگر. در این مورد عدم را به ابهام ترجیح می‌دهم.

نمیدونم

۲۵۷ ـُـمین روزِ سال

چهارسال پیش اینا، اپ نوت گوشیم پر بود، بلاگ پست میذاشتم،‌ توییت هم میکردم. الان استفاده‌م از همه اینا تو هفته به یه ساعت هم نمیرسه. انگار دیگه هرچقدر هم سعی کنم، نوشتنم نمیاد واقعا.

رواست گر من از این غصه...

۱۰۹ ـُـمین روزِ سال

همانا که خو گرفتن با حقارت‌ها، رسم این روزهایمان باشد.

dot dot dot

۴۵ ـُـمین روزِ سال

I got so accustomed of taking to you that these days feel like glitches in my memory - like I can't remember them correctly or they just become a big blur after a while. I guess after all, passing time is something that we measure by our activities, activities that matter to us and now my sense of time is gone. I feel detached too. It's like I'm in a black hole of some sort. I'm getting drowned in my own darkness and nothingness - a vacuum sucking itself. I keep scrambling up this hole. I keep trying to grab on to your hands, to get ahold of you, which at this point is the only way that I believe, I could live again.

Dedicated to Bad Writing

۳۴۳ ـُـمین روزِ سال

اوقاتی می‌گذرد از زمانی که اینگونه می‌نوشتم. نوشتن را این روزها سخت می‌دانم. کلمه‌ها و جمله‌ها از ذهنم می‌گذرند اما نمی‌توانم تصویرِ نهاییِ پازلِ کلمات را تجسم کنم و قطعاتش را کنار هم بگذارم تا کامل شود. دچار یبوست نوشتاری شده‌ام لابد. همین متنِ چندْ سطری‌ای هم که نوشته‌ام به صورت مکرر جاهایی از آن را خط زدم و جایگزین کلمات دیگری کردم که عمیقا از این کار اکراه دارم. به هر حال، روان و پویا نوشتن، اکنون آرزویی محال می‌نماید. چند جمله‌ای که بالا آورده‌ام، هرکدام دنیای خود را دارند بدون ارتباط معنادار و به خصوصی - به لباسی می‌ماند با وصله‌های بسیار.

سوای عدم وجود توانایی برای بسط جمله‌ها به هم، فکر کردن به تاثیر و چرایی نوشته هم مرا از اینکار باز می‌دارد. کلماتِ انسان‌هایی به مراتب لایق‌تر از من برای نوشتن، مدفون گورستان متونی است که تا به حال خوانده نشده است و یا در ذهنشان هنوز محبوس است. از طرفی با اینکه موعظه‌ی عده‌ای را در قالب کتاب و متن می‌خوانم، کمابیش منزجرم از اینکه خود مرتکب چنین خطایی شوم.

آسمان

۱۲۴ ـُـمین روزِ سال

دیگر افق برایمان معنای خاصی ندارد،
دیگر آسمان شوری بر نمی‌انگیزد،
برای ما موجودات بالدار،
برای ما که پرواز را فراموش کرده‌ایم.

چه کنم؟

۲۵۴ ـُـمین روزِ سال

اگر برای ابد هوای دیدن تو نیفتد از سر من چه کنم؟
هجوم زخم تو را نمی‌کِشد تن من، برای کشته شدن چه کنم؟