وقفههایی که به عادت میمانند
آیا من اومدم که دوباره چندتا پست بذارم و جیم شم برای چند ماه؟ با ما همراه باشید.
این یه مدتی که گذشت، درگیر مسائل شخصی و مشکلای روحی بودم، پروژههای دانشگاه و مصاحبههای کاری هم روشون. خوشبختانه دوباره زندگیم به یه حالت تقریبا متعادلی رسیده که بیام و یه وقتی بذارم واسه پست گذاشتن تو وبلاگ و گفتن از اتفاقای این چند روز. تازه فک کنم اون فریدِ "رادیو شکسته"۱ برگشته و میتونم الان راحتتر بنویسم و حرف بزنم بعد از کلی مدت که خودم بهش میگفتم یبوست نوشتاری.
بعضی از این مشکلای روحی هنوز هستن باهام و زمان میبره که ازشون بگذرم ولی خوشبختانه وسط همین مشکلا، رفتم کلی مهارتهامو بیشتر کردم و دنبال کار گشتم - با اینکه از کار قبلی به خاطر همین مشکلای روحی بیرون اومده بودم. از اونجایی که دیگه خسته بودم توی محیط استارتآپی کار کنم، رزومه فرستادم واسه چندتا شرکت درست حسابی که دوتاشون رزومهم رو قبول کردن و رفتم مصاحبه. یکی از همین دوتا خیلی بهتر از اونیکی بود؛ به حدی که اگه شرکت دومیه قبول میشدم، خودم آخر سر میکشیدم کنار چون واقعا طرز مصاحبه و سوالایی که میپرسیدن هم روی اعصاب من بود. خوشبختانه قبل اینکه قرار مصاحبه بعدی رو با شرکت دومی بذارم، آفر از شرکت اولی رسید و من با شوق تمام جواب ایمیلشونو دادم و الان مشغول به کارم. بعدا هم باید دوتا پست بنویسم، یکی راجع به فرایند استخدام و دومی که کلا یکی از کجا شروع کنه و چیارو بلد باشه و بدونه تا بتونه به مرحله استخدام برسه. ولی اون پستارو توی ویرگول میذارم چون با فضای این وبلاگ نمیخوره.
برای کارای اداری و تحویل وسایل پاشدم رفتم تهران که واقعا واسم عجیب بود چطوری تحمل میکنین گرمای تهران رو. دمایی که هوای صبح ساعت ۷ تهران داشت، ما سر ظهر تو تبریز حس میکنیمش. یه جریانایی هم پیش اومد که تو ایمیل، به اشتباهی آدرس دفتر دومشونو داده بودن که خوشبختانه مشکلی پیش نیومد و کارای اداریش زود حل شد تا من برم به دفتری که در حقیقت محل کارم اونجاس و از بس فضاش خوب بود و آدماش خوبتر که نمیخواستم برگردم تبریز و remote کار کنم. چون وقتی remote کار میکنی فقط از لحاظ کاری با بچههای شرکت در تعاملی و همه جنبههای فانش میره.
خلاصهش که زندگی میگذره و راستشو بخوام بگم، با همه اتفاقایی که افتاده و همه حسایی که دارم، راضیم از این مقطع زندگیم. حس میکنم یواش یواش داره به اون ثباتی که همیشه میخواستم میرسه و خوشحالم از این بابت.
پ.ن: توی این مدت هم با یه آدم خیلی خوبی آشنا شدم که همون اول به قول معروف click شدیم با هم و خوشحالم از اینکه دوستیم الان. امیدوارم حداقل یکی از این دوستا تو زندگیتون داشته باشین.
۱: زمان دبستان بهم میگفتن رادیوی شکستهای چون خیلی خیلی زیاد حرف میزدم.
مبارکه آقا، ثبات خوبه با ثبات باشی:))