ما مرده به دنیا میآییم. مدتهاست که دیگر نسلهای ما از پشت پدران و از رحم مادرانی زنده به دنیا نیامدهاند. دانستن این معنا حتی برایمان دلچسب است، لذت میبریم که چنین هستیم؛ ما ساختگی و تصنعی هستیم و دائما نیز بر این تصنعیبودن افزوده میشود. مدتهاست که به آن خو کردهایم. به گمانم به زودی بر آن خواهیم شد تا ترتیبی بدهیم که به صورت اندیشه محض متولد شویم.
- قمارباز، فئودور داستایوفسکی
او کارمندی در اداره بود. شغل عجیبی داشت و لباس های عجیبی می پوشید و کارهای عجیبی می کرد. شلختگیش از کراوات گره نزده اش معلوم بود. اخلاق و رفتارش او را به فردی تنها تبدیل کرده بود.
هر روز پرونده های حل نشده را روی میزش می گذاشتند و کار او این بود که آنها را حل کند. نه مدت زمان مشخصی برای انجام کار و نه تمامی پرونده ها. تا آخر عمرش، کار همان و پرونده ها همان. حل کردن پرونده ها هم ذره ذره از وجود او کم می کرد و او را می خورد.
روزی او تصمیم گرفت که دیگر این وضعیت را دوست ندارد. دیگر بس است. نمی خواهد. جان بیست متر هم از لبش گذشته. می خواست کمی استراحت کند. خودش باشد. صندلی را عقب کشید. لیوان قهوه اش را که از چند روز پیش روی میزش سرد شده بود برداشت. به سمت پنجره رفت.
او چنان به بیرون نگاه می کرد و از قهوه ی بد مزه اش لذت می برد که گویی آخرین بار است که فرصت چنین کاری را دارد.
چند روز گذشته. لیوان قهوه خالی شده ولی او هنوز به بیرون نگاه می کند در حالی که همکاران و دوستانش سر او داد می کشند که دیگر جا برای پرونده ها نمانده و او باید آن ها را حل کند و سپس می تواند هر چقدر که دلش میخواهد به بیرون نگاه کند. او تصمیم گرفت که دیکر سراغ پرونده ها نرود، چون در آن لحظه از دو چیز مطمئن بود:
تظاهر آدم ها، ناتمامی پرونده ها
اگر راست است که هر کسی یک ستاره روی آسمان دارد، ستارهٔ من باید دور ، تاریک و بی معنی باشد - شاید اصلاً من ستاره نداشته ام!
عید اومد، بهار اومد ...
با هزار کوفت و زهر مارش. /: باور کنید این سال با سال قبل هیچ فرقی ندارد جان شما! خب شما که یه سال هیچ کاری نکردی و هیچ --ی نشدی، میخوای امسال یه --ی بشی! درست مثل همان شنبه ی هفته ی بعد! والا!
در این زمینه ی عید و سال جدید و اینا، بهار هیچ دخالتی ندارد. ایشون هیچ ربطی به مزخرف بودن عید ندارن! صرفا یه فصل خوبه جدیده که حداقل وقتی از پنجره به بیرون نگاه میکنی، حداقل بفهمی بعد هر زمستون سرد و سختی بهار منتظرته! منظور فصلش! خب شاید بیان و بگن دوباره که تکرار میشه و همین بساطه، دیگر شما به آن کار نداشته باشین (:
+ تنها کسی که به این جمله ی من که همون هیچ فرقی نداره جواب منطقی داد، بابام بود که گفت که خب انسان امید نداشته باشه چیکار کنه؟! انسان با همین چیزا زندس دیگه. مگه نه؟
+ بس که بد میگذرد زندگی اهل جهان، مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند. -صائب