سرب
۱۷۳ ـُـمین روزِ سال
در این خاطره محو، در این رویای فراموش شده گم شدهام؛ بین گذشته و حال و آینده. نمی دانم شاید نسخه پیرتر من از آینده، ضمیر ناخودآگاهش را به من منتقل کرده که هر چیز و هر کس و هر حرف و حتی هر احساسی به شدت خسته کننده و تکراری به نظرم میآیند. هنوز هم همان طعم فلز و مزه تلخ در دهانم میپیچد. هنوز هم همه چیز آشنا و تکراریست. در این حلقه به دور خود میپیچیم و میخواهیم به مرکز برسیم تا شاید از این مسیر تکراری رها شویم؛ دریغ از آنکه بدانیم هدف، مرکز حلقه نیست. هدف ما همان چرخیدن است و چرخیدن. شاید کسی از دیدن این بیهوده چرخیدنها لذت میبرد. شاید روزی ما هم برای خودمان دایرهای بسازیم و عقدهی آن بالایی، آن چرخنده حلقه را دربیاوریم.
+ سرب یا آلومینیوم، نمیدونم، مزه نکردم والا D:
+ ممنون میشم اگه به کانال موزیک ما سر بزنید (: لینکش اون بالا سمت چپه (: